نقش کلیات پنجگانه در شکل گیری تعریف و تقسیم
منطقی
پوهاند محمد ابراهیم
ابراهیمی
خلاصه:
قدما علم را به این عبارات تعریف نموده اند: «العلمُ حضور صورة الشیء عند العقل» یا «العلم حصول صورة الشیئ فی الذهن» ولی حالا علم را صرف یک انعکاس بیحرکت و
غیر فعال و عکس وار واقعیت نمیدانند بلکه آنرا یک جریان منطقی مرکب در نظر می گیرند. تعریفات فوق
الذکر در زمان حاضر برای تعریف شناسایی ساده و یا «معرفت» به کار برده می شود ولی
علم را اینطور تعریف میکنند: علم عبارت است از کوششهای منظم و مداوم ذهن برای کشف
علل و قوانین امور و پدیده های طبیعت، اجتماع و تفکر و مربوط ساختن این قوانین با
یکدیگر به وجهی که تشکیل یک نظام بدهند و قابل قبول برای خرد انسانی گردند و یا به
طور مختصر: علم عبارت است از نظام معرفت ها در باره طبیعت، اجتماع و تفکر.
شناسایی علمی نتیجه زحمات و تجارب و
تحقیقات انسانهای بیشماری از اقوام و ملل قدیم و جدید است در حالی که شناسایی
سطحی، انفرادی است و جنبه شخصی و جزئی دارد. روح علمی دارای خصوصیات ذیل است:
روح علمی حقیقت دوست است و
همیشه در پی شناخت حقیقت بوده و بدون شائبه غرض از آن دفاع میکند. دارای تقوای
فکری است و هیچ موضوع را بدون تحقیق آزاد و بیطرف نمی پذیرد. به نتائج تجارب علمی
باور دارد.
پس باید اول طرق و راه های درست و منطقی شناخت حقایق و
معرفت اشیا را دریابیم که چگونه یک مجهول را میتوانیم بشناسیم و برای آن یک تعریف
منطقی به کمک کلیات پنجگانه منطقی را درست کنیم و بعد از آن برای یافتن و کشف
روابط و علایق میان اشیا و ظاهره های جهان هستی تلاش کنیم.
اصطلاحات: کلیات، حد، رسم، شمول، تضمن،
تعریف منطقی، تقسیم منطقی.
مقدمه:
ما موجودات زیادی را همه روز در دور و پیش خود مشاهده و
احساس میکنیم، مانند این قلم، این کتاب، این میز، احمد، کابل و غیره، این مفاهیم
طوری هستند که هر کدام به فرد خودش تطبیق شده و به فرد دیگری صدق نمیکند، این طور
مفاهیم را «جزئی» میگویند. ولی اگر ما جزئیات متعددی را مشاهده و احساس کنیم که در
یک صفت و یا صفاتی با هم شریک اند و بعد از آن جزئیات یک مفهوم عمومی را که بر همه
آنها قابل تطبیق باشد انتزاع کنیم، این مفهوم عام انتزاع شده از جزئیات را بنام
«کلی» یاد میکنند. پس کلی و جزئی را میتوان این چنین تعریف کرد:
کلی صورت ذهنی است که به حسب ذات از قبول شرکت امتناع نداشته و قابل صدق بر
چیزهای بسیاری باشد. و یا اینکه گفته اند: «المفهوم الذی لایمتنعُ صدقُه علی اکثرَ
من واحد» مانند قلم، کتاب، میز، انسان و غیره.
جزئی عبارت از صورت ذهنی است که بر حسب ذات قابل شرکت و صدق بر بیش از یک فرد
نباشد، و یا این تعریف: «المفهومُ الذی یَمتنعُ صدقُه علی اکثرَ من واحد» مانند
این خانه، محمود، هرات و غیره (عفیفی، 1944، 10).
ما درین مقاله میخواهیم نقش کلیات را که منطقیان آنها را
پنج قسم دانسته اند در شکل گیری تعریف اشیا و تقسیم آنها به اجناس، انواع و افراد
مختلف، بررسی نماییم.
در این مورد به شیوه یی که در مقاله حاضر بررسی صورت گرفته
تحقیقی به زبانهای ملی ما انجام نشده است.
تحقیق حاضر یک تحقیق کتابخانه یی است و کار میدانی را ایجاب
نمی کند لذا اطلاعات و داده های خاصی از ساحه جمع آوری نشده است.
+++++++++
قبل از
اینکه راجع به کلیات پنجگانه بحث خود را آغاز کنیم لازم است تا در اول راجع به حد،
تضمن و شمول بررسی مختصری داشته باشیم:
حـد:
علم منطق علم تفکر و استدلال است و
بدون این علم، انسان در دنیای جهالت غرق شده و نمی تواند به علوم و فنون دست یابد، دوکتور شامی مصری در کتاب
«دراسات فی علم المنطق» در مورد منطق چه خوب نوشته است: «وذلک کعلم السباحة مثلا
فانها تستند علی أسس علمیة هی وسیلة لانقاذ الانسان من الغرق، فاذا خالف سباح هذه
الأسس فلا عبرة بسباحته، واذا نجا من الغرق فذلک بمحض الصدفة والواقع» (الشامی، 1960، 13). این علم معمولاً بحثهای خود را از الفاظ و حدها آغاز کرده،
به شرح قضایای منطقی پرداخته و زمینه تألیف یک قیاس و استدلال منطقی را فراهم
میسازد. اینکه میگوییم: «هوا تاریک است» یک قضیه و حکم منطقی است. کلمه «هوا» در
قضیه فوق یک «حد» منطقی است، بخاطر باید داشت که بین حد منطقی و کلمه صرفی فرق
وجود دارد، بطور مثال خانه زیبا، محصل زحمتکش، مجموع زوایای یک مثلث، هر کدام یک
حد منطقی گفته میشود به خاطریکه هر یکی آنها بطور کلی فکری را ارائه میکند در حالی
که در علم صرف و نحو به این تراکیب «کلمه» گفته نمی شود.
تضمن و شمول:
«حدها» با هم روابط گوناگون دارند، وقتی یک حد را تصور
نمودیم، حد و یا حدود دیگری نیز به ذهن ما خطور میکنند که با حد اولی در ارتباط
اند، بطور مثال اگر حد «انسان» را در نظر گیریم حدود مرتبط به آن نیز به ذهن ما
خطور میکنند از قبیل جسم، جاندار، حیوان، زن، مرد، جوان، پیر و غیره. فوق حد
«انسان» و تحت آن حدودی وجود دارند، حدودی که فوق انسان قرار دارند دارای اوصافی
است که در ضمن حد انسان موجود می باشد، لهذا «تضمن» حد «انسان» را تشکیل میدهد. و
حدودی که در تحت حد انسان قرار دارند، حد انسان شامل آن بوده و بر آن صدق می کند
بنابرآن حدود مذکور «شمول» حد «انسان» گفته می شود، پس مجموعه اوصاف یک حد را «تضمن»
و افراد آنرا«شمول» می نامند و یا اینکه تضمن به کیفیت یک حد دلالت میکند در حالی که
شمول به کمیت آن صادق است (الشنقیطی، ب. ت، 29-30).
هر قدر تضمن یک حد تزاید یابد شمول آن تناقص می پذیرد، بطور
مثال اگر از حد انسان به حد حیوان بالا برویم یکی از اوصاف و تضمن آن کم می شود
ولی در مقابل افراد آن افزایش می یابد. اما اگر از حد انسان پایین بیاییم و حد
«افغانستانی» را در نظر گیریم به تضمن حد انسان افزوده میشود و برعکس افراد شامل
آن کم میشود، پس بطور کوتاه گفته می توانیم: «شمول یک حد با تضمن آن معکوساً
متناسب است» (مجددی، 1346ش، 36-41).
حدود منطقی که دارای مراتب مختلفی از تضمن و شمول می باشند.
در ذیل ضمن یک چارت نمایش داده میشوند:
جوهر
مجرد غیر مجرد
عقل نفس هیولی جسم مطلق
صورت
ذیحیات (جسم نامی) غیرذیحیات (غیرنامی)
حیوان نبات
غیر فقاریه فقاریه
زواحف(خزندهگان)، ضفادع(بقهها)، اسماک(ماهیها)، طیور(پرندهها)، ذوات
الثدی(پستانداران)
انسان غیر
انسان
استرالیایی افریقایی
آسیایی اروپایی امریکایی
جاپانی
هندوستانی افغانستانی عراقی
و سایرین
کابلی
بلخی هراتی و سایرین
مولانا
جلال الدین ابوعلی سینا رابعه
کلیات پنجگانه:
در منطق صوری، کلی از سه لحاظ تقسیم می شود که کلی از لحاظ سومی یعنی از حیث
خروج معنی کلی از ذات افراد و عدم خروج آن بدو قسم ذاتی و عرضی تقسیم شده است. کلی
ذاتی بر سه قسم است: جنس، نوع و فصل. کلی عرضی بر دو قسم عرض خاص (خاصه) و عرض عام
تقسیم می گردد، عرض یا مفارق و یا لازم
است که تقسیمات بعدی نیز دارد و در علم منطق صوری به تفصیل بیان شده است. در علم
منطق این اقسام ذاتی و عرضی (جنس،
نوع، فصل، خاصه و عرض عام) را بنام کلیات پنجگانه یاد می کنند. فورفوریوس صوری
متوفی (304) میلادی
کتابی را تحت عنوان «ایساغوجی» که در زبان یونانی به معنی مدخل یا مقدمه می باشد
تألیف نموده که در آن کلیات پنجگانه را به بحث گرفته است. ارسطو بنام کلیات
پنجگانه چیزی را عنوان نکرده بلکه حد (تعریف)،
جنس، فصل، خاصه و عرض عام را تحت عنوان محمولات ذکر نموده است. فورفوریوس صوری
محمولات را از جمله الفاظ کلی دانسته و حد (تعریفات)
را نیز از کلیات پنجگانه بیرون ساخته و عوض آن نوع را جابجا نموده است.
1)
جنس:
کلی ذاتی است که در وقت پرسش از حقیقت و ذات انواع مختلفه در جواب آورده
میشود، و یا این تعریف: «الجنس هو تمام الحقیقة المشترکة بین الجزئیاتِ المتکثرة بالحقیقة فقط
فی جواب ما هو» صاحب سلم العلوم جنس را اینطور تعریف نموده است: «الجنس
هو کلی مقول علی کثیرین مختلفین بالحقائق فی جواب ماهو» وقتی بپرسند انسان، اسپ،
ماهی و باز چه هستند؟ در جواب گفته می شود: حیوانند. حیوان ماهیت تمام آنها را
بیان می کند. جنس از لحاظ قرب و بعد بدو قسم قریب و بعید تقسیم میشود:
1- جنس قریب: آنست که مسـتقیماً به انواع تـقسیم شود مانند
حیوان.
2- جنس بعید: آنست که به انواع تقسیم نشده بلکه به جنس های
کوچکتری تقسیم می شود، مثل جسم که اول به حیوان، نبات و جماد تقسیم شده و بعد هر
کدام آنها به انواع مربوط خود منقسم می شود. در هر سلسله، اجناس بعید متعددی وجود
دارد ولی جنس قریب صرف یکی می باشد. و در تقسیم دیگر جنس دارای سه قسم عالی، متوسط
و سافل می باشد.
در چارت قبلی جوهر، جنس عالی یا جنس الاجناس است و در رأس سلسله مفروضه واقع
می باشد. حیوان که در پایین ترین مرتبه اجناس قرار دارد بنام جنس سافل یاد می شود،
و جنسی که در بین این دو جنس قرار گرفته است جنس متوسط می باشد، مانند جنس نامی.
2)
نوع:
نوع کلی است که ماهیت افراد متفق الحقیقة را بیان میدارد و یا اینکه گفته اند: «النوع هو تمامُ الحقیقة المشترکة بین الجزئیاتِ المتکثرةِ بالعدد فقط فی جواب ما هو». مثل اینکه از حقیقت احمد، محمود
و بکر بپرسند و در جواب گفته شود انسانند که در این مثال انسان نوع افراد خود می
باشد. نوع از حیث مرتبه در سلسله مفروضه دارای سه قسم عالی، متوسط و سافل می باشد.
نوعی که عامتر از تمام انواع باشد بنام نوع عالی یاد می شود، مثل جسم مطلق. نوعی
که خاصتر از تمام انواع باشد بنام نوع سافل یاد می شود، مانند انسان. و نوعی که در
بین آندو قرار داشته باشد بنام نوع متوسط یاد می شود، مثل حیوان و جسم نامی.
اقسام سه گانه فوق، اقسام نوع اضافی اند. نوع اضافی عبارت از آن کلی است که
مشتمل بر تمام ذاتیات موضوع بوده و تحت جنس واقع شده باشد، مانند انسان، حیوان،
جسم نامی، جسم مطلق که هر کدام تحت جنس بالاتر قرار گرفته و نسبت به آنها نوع
اضافی گفته می شود. در مقابل نوع اضافی نوع حقیقی قرار دارد که قبلاً دو تعریف
برای آن صورت گرفت. انسان هم نوع حقیقی و هم نوع اضافی می باشد، حیوان، جسم نامی و
جسم مطلق تنها انواع اضافی اند نه حقیقی و در آن دقت ضروری است (مظفر، 1373ش، 120-122).
3)
فصل:
هر آن کلی ذاتی که یک ماهیت
را از انواعی که در جنس با آن ماهیت شرکت دارند، جدا کند بنام فصل یاد می شود، فصل
در حقیقت جزئی از ماهیت شئ است اما جزئی که به همان ماهیت اختصاص دارد، مانند
«ناطق» که نوع انسان را از انواع دیگر حیوان جدا میسازد و یا حساس که جنس حیوان را
از نبات و جماد تمییز میدهد. فصل بدو قسم قریب و بعید تقیسم می شود. فصل قریب، نوع
را از مشارکاتش در جنس قریب جدا می کند، مثل ناطق برای انسان. و فصل بعید، نوع را
در جنس بعید از انواع دیگری که در آن جنس با آنها شریک می باشد، جدا می سازد.
4)
خاصه یا عرض خاص:
خاصه کلی عرضی است که بیرون از ذاتیات موضوع
بوده و بر افراد یک حقیقت عارض و طاری می گردد، مانند خندان، شاعر، مجتهد و سخنران
برای انسان که خندان خاصه شامل و سه مثال دیگر مربوط به خاصه غیر شامل می باشند.
یک نوع دیگر خاصه نیز وجود دارد که در تعریفات مربوط به موضوعات علوم طبیعی
مورد استعمال بیشتر دارد و بنام «خاصه مرکبه» یاد میشود، در تعریف این خاصه گفته
اند: چند وصفی که به تنهایی هیچ اختصاصی به شئ مورد تعریف ندارد ولی اگر یکجا در
نظر گرفته شوند صرف در شئ مورد تعریف پیدا می شوند و بس، مثل اینکه در تعریف
اکسیجن گفته شود: «بخاری است خرمایی رنگ و قابل تنفس» این سه وصف اکسیجن بطور
جداگانه مخصوص اکسیجن نیست ولی اگر بطور مجموعی در اکسیجن در نظر گرفته شود،
اکسیجن یگانه مصداق آن خواهد بود. یا اینکه در تعریف خفاش (شب پرک چرمی) گفته اند
«پرنده یی است زایا» هیچ کدام این دو صفت مخصوص خفاش نیست ولی اگر بطور یکجایی در
مورد آن در نظر گرفته شوند خفاش یگانه مصداق آنها خواهد بود (مددی، 1366ش، 58).
5)
عرض عام:
آن کلی عرضی است که بر افراد حقائق مختلف طاری و
عارض گردد و همچنین در تعریف آن گفته اند: «العرض العام الکلی الخارجُ المحمولُ
علی موضوعِه و غیره» مانند رونده برای انسان و پرنده برای کبوتر.
شایان ذکر است که در برخی موارد یک شئ نسبت به یک موضوع، خاصه و نسبت به موضوع
دیگر عرض عام می باشد، مانند «رونده» خاصه حیوان و عرض عام انسان است و هم شده
میتواند که یک شئ به یک موضوع، عرضی و به موضوع دیگر ذاتی باشد، مثل «رنگین» که
خاصة جسم و برای سفید، سیاه و مانند آن ذاتی گفته میشود، تغایر معانی در کلیات
منطقی و از جمله خاصه و عرض عام زمینه بحث نسبت های چهارگانه و رابطه آنها با قضایای
منطقی را نیز مساعد می سازد (بلیاوی، ب. ت، 55). چنانچه ملاحسن در شرح سلم العلوم
مرجع عموم من وجه را دو سالبه جزئیه دائمه و یک موجبه جزئیه دانسته و مرجع عموم
مطلق را به یک موجبه کلیه مطلقه عامه و یک سالبه جزئیه دائمه نسبت داده است (ملا
حسن، ب.ت، 106).
تعریف:
در طول
تاریخ انسانها اعم از بدوی و متمدن راجع به خود، عالم پیرامون خود و هستی اندیشیده
اند و هر کدام بنابر توان فکری و وسائل دست داشته خود تعبیری از حقائق وجود نموده
است، ولی آنچه یک فرد عامی و بدوی از حقیقت اشیاء میداند بسیار متفاوت است با آنچه
یک فرد دانشمند و عالم نسبت به حقایق اشیاء دارد. چنانچه اشخاص عامی و بدوی همواره
در مورد قضاوت راجع به حقائق عالم در خطاء واقع میشوند اشخاص عالم و دانشمند نیز
برخی اوقات مرتکب اشتباهات می شوند. برای اینکه عقل انسانی و تجربه حسی از خطاء و
اشتباه در امان باشند لازم است تا انسان در پهلوی شناخت جمیع انواع تفکر و روشهای
علمی، تعریف درست اشیا را نیز بداند، هرکس در جریان تفکر و شناخت اشیا مرتکب
اشتباه می شود ولی دانشمند خوب و موفق آن شخصی است که این اشتباهات را به حد اقل
آن تقلیل دهد (عبد الفتاح و حسن الغزالی، 1981، 14).
تعریف یکی از عملیه های بسیار ضروری هر علم است. هرگاه بخواهیم به یکی از علوم
دسترسی پیدا کنیم از همه اولتر ضرورت داریم تا ماهیات اشیاء و مفاهیم کلمات مربوطه
آن علم را بفهمیم. پس تعریف عبارت است از بیان کردن ماهیت یک شئ و مفهوم یک کلمه.
مثلی که قبلا یاداور شدیم تضمن عبارت از مجموعه اوصافی است که یک شئ دارای آن می باشد
و تعریف درست عبارت از بررسی تضمن یک شئ است. تعریف میتواند گونه های مختلفی داشته
باشد، مثل تصور اجمالی از معنی لغوی لفظ، ماهیت معنی لفظ، تحقق و عدم تحقق شئ و
غیره ولی آنچه در منطق مورد بحث قرار می گیرد تعریف حقیقی ماهیات اشیاء است نه
تعریف لغوی و غیره. با تعریف حقیقی ماهیت یک شئ، نه تنها آن شئ مطلوب را خوبتر می
شناسیم بلکه این فهم از ماهیت شئ را توسط تعریف بدیگران نیز به آسانی منتقل ساخته
می توانیم، یک تعریف منطقی و درست تنها در نتیجه چیدن درست کلیات پنجگانه منطقی
شکل گرفته می تواند و بس (مجددی، 1346ش، 42-45).
اقسام تعریف حقیقی:
در علم منطق تعریف حقیقی را به چهار قسم تقسیم نموده اند:
1. حد تام: هرگاه تعریف یک شئ توسط جنس قریب و فصل قریب
صورت گیرد، تعریف به حد تام گفته میشود، جنس قریب و فصل قریب همه ذاتیات معرَّف را
بیان می کند و در بین 4 قسم تعریف، تعریف فوق کاملترین آنها گفته می شود، این
تعریف مساوی با معرَّف بوده و هر دو(معرَّف و معرِّف) مانند دو لفظ مترادف اند،
دلالت این تعریف بر معرَّف دلالت مطابقی میباشد، مانند اینکه در تعریف انسان گفته
شود: «حیوان ناطق» یا «جسم نامی حساس متحرک بالاراده و ناطق». تعریف اول کوتاه و
بهتر است و تعریف دوم برای کسانی است که مفهوم حیوان را نشناشند، در غیر آن پرحرفی
بیش نیست. در هردو تعریف فوق دیده می شود که در اجزای تشکیل دهنده آنها جز کلیات
منطقی چیزی دیگری وجود ندارد و همچنان نقش کلیات پنجگانه منطقی در اقسام سه گانه
ذیل تعریف نیز به وضاحت مشاهده می شود.
2. حد ناقص: هرگاه تعریف یک شئ توسط تنها فصل قریب و یا فصل قریب و جنس
بعید صورت گیرد تعریف به حد ناقص گفته میشود. چون این تعریف تمام ذاتیات معرَّف را
بیان نمی کند لذا بنام ناقص یاد می گردد. در این تعریف مفهوم حد ناقص مساوی با
معرَّف نبوده و هم دلالت آن بر معرَّف دلالت مطابقی نمی باشد بلکه التزامی است،
این تعریف، معرَّف را از همه اشیاء صرف تمییز ذاتی میدهد نه اینکه تمام حقیقت
معرَّف را بیان کند، بطور مثال اگر در تعریف انسان گفته شود: «جسم نامی ناطق» که
با جنس بعید (جسم نامی) و فصل قریب (ناطق)
صورت گرفته است، چون فصل حیوان (حساس متحرک بالاراده) در آن ذکر نگردیده بناءً
مفهوم انسان را بطور کامل وضاحت نمی دهد. گاهی تعریف به حد ناقص بسیط صورت می گیرد
که آنهم تعریف تام و کامل نمی باشد، مانند تعریف انسان به « ... ناطق».
3. رسم تام: هرگاه تعریف یک شئ توسط جنس و خاصه صورت گیرد
تعریف به رسم تام گفته می شود، چون این تعریف هم ذاتی و هم عرضی را شامل است
بنابرآن بنام «تام» یاد میشود، مثل تعریف انسان به: «حیوان خندان».
4.
رسم ناقص: هرگاه تعریف یک شئ توسط
صرف خاصه صورت گیرد، تعریف به رسم ناقص گفته می شود. از آنجا که این تعریف شامل
تنها عرضی است بنام «ناقص» یاد شده است. تعریف بالرسم اگر تام باشد و یا ناقص، شئ
مطلوب را بطور درست معرفی نکرده بلکه معرَّف را صرف از امور دیگر جدا می سازد آنهم به شکل عرضی نه به شکل ذاتی. در
این تعریف دلالت معرِّف بر معرَّف دلالت التزامی می باشد. مثال این تعریف «خندان»
است در تعریف انسان (مظفر، 1373ش، 164-167).
تعریفات چهارگانه فوق نظر به ترتیبی که بیان شد دارای اهمیت بوده ولی منطقیان
به این امر نیز تأکید دارند که آشنایی با فصلهای اشیاء کار دشوار است و اکثر
فصلهایی که عنوان می شود خصوصیات خارج از ذات شئ را بیان می کنند بنابرآن اگر در
تعریفات از خاصه کار گرفته شود کار خوب است خصوصاً خاصه یی که لازم بین به معنی
اخص باشد بخاطری که این خاصه بخوبی حقیقت شئ مطلوب را بیان نموده می تواند.
علاوه از تعریفات چهارگانه فوق تعریفات دیگری نیز وجود دارد
که در ذیل به آن اشاره می شود:
تعریف توسط تشبیه: هرگاه شئ معرَّف به یک شئ دیگری که دارای مشابهت
با آن است تشبیه و تعریف شود، این نوع تعریف را تعریف به تشبیه می گویند و در
صورتی درست است که مخاطب از وجه مشابهت در مشبه به، مطلع باشد، مانند تشبیه وجود
به نور که در آن تشبیه صورت ذهنی به یک صورت محسوس است و سبب تقرب بیشتر آن به ذهن
می شود.
تعریف توسط امثال: هرگاه شئ مطلوب را با آوردن مثال یا مثالها
تعریف نماییم، در حقیقت تعریف توسط مثال را انجام داده ایم. در این شیوه اکثراً
روش جستجو و استقراء بکار گرفته میشود که ارائه کننده تعریف ابتداء مثالهای زیادی
را برای شئ مورد تعریف ذکر نموده و بعد آن شئ را به آسانی تعریف می نماید. این
تعریف در حقیقت تعریف به رسم ناقص است و مثال یک شئ در واقع جز خاصه آن، چیزی
دیگری نیست.
شرایط تعریف:
وجود شروط ذیل برای یک تعریف خوب و منطقی حتمی می باشد:
1.
تعریف باید جامع و مانع باشد یعنی از لحاظ مصداق با شئ مورد تعریف برابر آید و
یا به عبارت دیگر تعریف دارای طرد و عكس باشد. یعنی جمیع افراد معرَّف را انعکاس
دهد و هم جمیع افراد ماهیات بیگانه را طرد و دفع کند، بطور مثال تعریف به اعم مانع
اغیار نیست، مثل تعریف انسان به حیوانی که با دو پا راه می رود. تعریف به اخص جامع
افراد نمی باشد، مانند تعریف انسان به حیوانی که طلب علم می کند. تعریف به مباین
نیز درست نیست زیرا حمل دو مباین به یکدیگر صورت گرفته نمی تواند.
2. معرِّف باید روشنتر و واضحتر از معرَّف باشد نه مساوی و یا
کمتر از آن، مثل اینکه در تعریف فرد گفته شود: «عددی است که از عدد زوج، یک واحد،
کمتر است» فرد و زوج از لحاظ وضوح و خفاء با هم برابراند و یا اینکه در تعریف نور
گفته شود: «نیرویی است شبیه به وجود» که مفهوم وجود خفی تر از مفهوم نور می باشد.
3. معرِّف نباید عین معرَّف باشد مثل
تعریف انسان به بشر بعنوان یک تعریف حقیقی نه لفظی.
4.
شناسایی معرِّف به شناسایی معرَّف مربوط نباشد، به این معنی که شناخت از تعریف
صرف در صورتی ممکن باشد که از شئ مورد تعریف شناسایی حاصل شود و این چیزی جز دور و
مصادره علی المطلوب نمی باشد، مانند تعریف آفتاب به اینکه: «ستاره یی است که در
روز طلوع می کند» و روز خودش صرف بواسطه آفتاب تعریف می شود.
تقسیم:
هرگاه یک کلی در ذهن به جزئیات مربوطه آن صنف بندی شود این عملیه را بنام
تقسیم منطقی یاد می کند، مانند تقسیم حیوان به انواع مربوطه آن از قبیل انسان،
پرنده، خزنده و غیره. و اگر حیوان را به سر، تنه، دست و پا تقسیم کنیم این جداسازی
را تقسیم منطقی نه بلکه تقسیم طبیعی می گویند که یک کل در آن به اجزای مادی آن
تقسیم می شود. اگر در تعریف، بیان نمودن اوصاف و تضمن یک شئ مطرح است پس در تقسیم،
جدا نمودن ذهنی یک حد کلی به «شمول» یا افراد مربوطه آن مطرح می باشد. تقسیم یک شئ
به افراد مربوطه آن آنقدر مهم است مثلی که تعریف و شناسایی یک شئ مهم است، اینکه در
تعریف ضرور نیست همه اوصاف یک شئ ذکر گردد به همین شکل در تقسیم نیز لازم نیست که
جمیع افراد یک شئ را برشماریم بلکه صحیح است تمام شعبه ها و اقسام یک شئ بیان شود.
اگر جسم مطلق را به جاندار و غیرجاندار تقسیم کنیم، در این مثال جسم مطلق «مَقسَم»
و جاندار نسبت به جسم مطلق «قِسم» و نسبت به غیر جاندار «قسیم»
گفته می شود، و غیرجاندار هم عین نامها را بخود می گیرد (مجددی، 1346ش، 45-47).
اصولی که در عملیه تقسیم باید در نظر گرفته شود یکی آن جامع و مانع بودن تقسیم
است که در آن هیچ فرد مَقسم بیرون نمانده باشد چنانچه هیچ فرد بیگانه نیز داخل
تقسیم نگردیده باشد. اصل دیگر اینست که تقسیم باید به یک جهت و لحاظ صورت گرفته
باشد، مثلاً یک شئ از چند جهت قابل تقسیم است باید دقت شود که اقسام هر تقسیم بین
خود خلط نشود. اصل سومی اینست که اقسام یک شئ مباین همدیگر باشند و هم با هم تداخل
نداشته باشند، و اصل چهارمی اینکه بر تقسیم ثمره خاصی مرتب شود.
انواع تقسیم:
تقسیم به گونه های مختلفی صورت گرفته می تواند:
1.
تقسیم یک کل به اجزای آن مانند تقسیم آب توسط تجزیه طبیعی بدو عنصر اکسیجن و
هایدروجن که این تقسیم را بنام طبیعی نیز یاد می کنند.
2.
تقسیم منطقی: در این تقسیم یک کلی به جزئیات آن تقسیم می شود، مانند تقسیم
ماده به جماد، نبات و حیوان. فرق بین تقسیم طبیعی و منطقی در اینست که در تقسیم
منطقی حمل اجزاء بر مَقسم و حمل مَقسم بر اجزاء صورت گرفته می تواند، مثلاً گفته
شود جماد ماده است و یا این ماده جماد است اما در تقسیم طبیعی حمل صورت گرفته نمی تواند،
مثلاً گفته نمی شود: دیوار، خانه است و یا خانه دیوار است.
نتیجه گیری و مناقشه:
علم محصول اجتماع انسانی و تاریخ است و هیچ علمی
در نتیجۀ کار شخص و فرد معینی بوجود نیآمده است بلکه طی قرون متمادی در اثر تحمل
زحمات افراد بیشماری از ملل متعدد شکل گرفته است. علم در اثر شناخت و معرفت درست اشیای جهان هستی، کشف روابط میان آنها و تعریف درست و منطقی آنها به وجود آمده است.
علم بعد از جستجوی جزئیات امور، احکام و قوانین
عمومی مربوط به یک ساحۀ مورد تحقیق را بدست می آورد، یعنی موضوع هر علم کاملاً کلی
است ولی جزئیات آنرا بمنظور دست یابی به قوانین عمومی آن استقراء و تحقیق میکند.
احکام و قوانین عمومی علوم چنانچه باعث همآهنگی
و توافق در همه اذهان می شود همچنان باعث همآهنگی و تنظیم افکار و اندیشه های یک
شخص نیز میگردد. عقل، تجربه و تعریف درست و منطقی اشیا، از منابع مهم علم دانسته
می شود، از قدیم الایام در بین جوامع ابتدائی بشر عقل بعنوان یگانه وسیلۀ علم و
دانش دانسته شده و زمینه را برای شناختهای منطقی، صحیح و مستدل مساعد ساخته است،
چنانچه تجربه های اولیۀ انسانی، تعریف و شناخت ابتدائی از اشیا و شناخت از بسیط
ترین فنون بشری زمینه را برای دستیابی انسان به تجربیات مغلق و پیچیده در عرصه های
مختلف علمی مساعد نموده است، انسان همواره برای شناخت و تعریف درست و منطقی
مجهولات هستی ضرورت دارد و باید طرق درست آنرا نیز بداند و در نتیجه برای تعریف و تقسیم درست اشیا، مهارت
انتخاب و ترتیب درست کلیات پنجگانه، تضمن و شمول را بدست آورد.
مراجع:
1. بلیاوی، محمد ابراهیم.(ب. ت).
ضیاء النجوم فی توضیح سلم العلوم. ملتان: مکتبۀ امدادیه.
2. الشامی، محمد السید. (1960). دراسات فی علم
المنطق. مصر.
3. الشنقیطی، فتحی محمد. (ب. ت). اسس المنطق و
منهج البحث العلمی.
4. عبدالفتاح و حسن الغزالی.
(1981). المنطق و مناهج البحث
العلمی. جمهوریة العربیة اللیبیة، امانة التعلیم.
5. عفیفی، ابوالعلا. (1944). المنطق
التوجیهی. القاهرة: المکتبة الامیریة.
6. مجددی، غلام حسن. (1346ش). مبادی منطق
صوری و تطبیقی. کابل: وزارت معارف.
7. مددی، عبدالمنان. (1366ش). منطق صوری.
کابل: پوهنتون کابل.
8. مظفر، محمد رضا. (1373ش). منطق. ترجمه و
اضافات. علی شیروانی. ج1. قم: دار العلم.
9. ملاحسن. (ب.
ت). شرح سلم العلوم. پشاور: مکتبۀ
حقانیه.
0 comments:
Post a Comment